یگانهیگانه، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

یگانه هستیه مامان

برای دخترم یگانه

ای بهترین یگانه من دخترم گلم زیباترین ترانۀ من گوهرم گلم لبریز میشود دل من با تو از نشاط با یاد تو ز خلوت غم بگذرم گلم یک تحفه از بهشت برایم تو بوده ای در باغ آرزو تو گل نو برم گلم شاید غریو نازک تو نغمۀ خداست من با تو از تمام فلک برترم گلم هم وزن بوسه های تو صد شعر می شود ای بهترین غزل وسط دفترم گلم چشمت برای بوسۀ من ناز می کند باشد بیا به قیمت جان می خرم گلم بازی کنیم بازی پرواز در خیال در آسمان کودکیت می پرم گلم
19 مهر 1393

بخواب عشق من

               بخواب نازنینم عزیزم گلم بخواب مرحم زخم بی تابیم بخواب ماه من غرق بی خوابیم به رؤیای پروانه راهم بده تو چشمای نازت پناهم بده نگات می کنم کنار منی تو سهم دل بیقرار منی دلم تنگه و تلخ و دلواپسم تو هرجا که باشی به تو می رسم   ...
19 مهر 1393

تو آمدی دخترم

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت یگانه ام باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی ...
19 مهر 1393

تابستان اول

چهار ماه و نیمت بود رفتیم مشهد خونه مامانی دیگه دو ماه مشهد بودیمو دوباره برگشتیم خونه تو به دختر خالتو پسرخالت خیلی وابسته شده بودی همچنین به مامانی و پدر از همه بیشتر به دختر خالت دیگه چاره ای نداشتیم باید واسه کار بابا برمیگشتیم خونه .اما واسه اولین بار رفتی زیارت امام رضا خیلی شلوغ بود اما تو صحن نشستیم و زیارت کردیم. ...
28 شهريور 1393

دخترم

شاید نفسم... دلیل زنده بودنم باشه اما ..... بی شک تو تنها دلیل همین ..... نفسی ...
26 شهريور 1393